بال پرواز گشایید که پرها باقی است
بعد از این باز سفر، باز سفرها باقی است

پشت بت‌ها نشود راست پس از ابراهیم
بت شکن رفت ولی باز تبرها باقی است

گفت فرزانه‌ای، امروز شما عاشوراست
جبهه باقی است، شمشیر و سپرها باقی است

جنگ پایان پدرهای سفر کرده نبود
شور آن واقعه در جان پسرها باقی است

گرچه پیروزی از آن من و تو خواهد بود
شرط‌ها باقی است، اما و اگرها باقی است

" شرط اول قدم آن است که مجنون باشی"
" در ره منزل لیلی که خطرها" باقی است1

نیست خالی دل ارباب یقین از غصه
فتنه‌ها می‌رود و خون جگرها باقی است

سخن از فتنه شد و چرت غزل شد پاره
واژه‌ها دربه در و قافیه‌ها آواره

قصه تلخ است چه تلخ است! بگویم یا نه؟
صبرتان می‌رود از دست! بگویم یا نه؟

شاید از قصه ما خُلق شما تنگ شود!
یا که این گفته خود آغازگر جنگ شود
 
**

قصه آن بود که دشمن دهنش آب افتاد
کشتی وحدت ما سخت به گرداب افتاد

آتش فتنه چنان شد که خدا می‌داند
آنقدر دل نگران شد که خدا می‌داند

قصه آن بود که یک طائفه که فتنه ازوست
دوست را دشمن خود خواند، وَدشمن را دوست

آری آن طائفه خود را ز خدا منفک کرد
روی بر سامری آورد به موسی شک کرد

سامری گفت بیایید به شهرت برسیم
با پرستیدن گوساله به قدرت برسیم

سامری گفت که در شور حکومت شعف است
باید این بار به قدرت برسیم این هدف است

آری آن صدرنشینان بنی‌صدر شده
خویش را قدر ندانسته و بی‌قدر شده

گرچه یاران علی بودند سازش کردند
با معاویه نشستند و خوش وبش کردند

نکته‌ها بر لبمان رفت و ار نبود
گوش آن طائفه انگار بدهکار نبود

آری آن طائفه می‌گفت:  نصیحت کافی است
خسته‌ایم از سخن مفت! نصیحت کافی است

کم به تطبیق بخوانید ز تاریخ اینجا
خیمه را نیست نیاز این همه بر میخ اینجا
 
**

نیست در حافظه دهر، زهیر و طلحه
کم بسازید در این شهر، زهیر و طلحه

کم بگویید ز صفین و جمل، این آن نیست
" این همان قصه اسلام ابوسفیان" نیست2

داشت آن طائفه هر چند صدایی دیگر
آب می‌خورد ولی فتنه ز جایی دیگر

قصه آن بود که یک طایفه درویش شدند
جانماز آب‌کشان عافیت اندیش شدند

گاه از این سوی سخن گاه از آن سو گفتند
هر چه گفتند در  آنروز دو پهلو گفتند

خواستند امر نماید به حمیّت مولا
تن دهد باز به امر حکمیت مولا

همچو امروز پر از فتنه شود فرداها
افتد این کار به تدبیر ابوموسی‌ها

پیش پای شرر عاطفه کُش خوابیدند
پشت دیوار کج حادثه خوش خوابیدند

دوستان! حادثه نزدیک شده خوش باشید
جاده لغزنده و تاریک شده خوش باشید

خوش بخوابید در این ابر، هوا دم کرده است
سامری لشکری از حیله فراهم کرده است

سر این طایفه انگار که در آخور بود
گوششان ظاهراً از حرف و نصیحت پُر بود
 
**

الغرض روی سگ فاجعه بالا آمد
خصمِ پنهان شده این مرتبه پیدا آمد

شادمان بود و بسی معرکه‌داری می‌کرد
دشمن این حادثه را روز شماری می‌کرد

چشم مادر پی این حادثه چون کارون بود
بد به دل راه ندادیم ولی دل خون بود

آه از آن فرقه با اجنبی خود نشناس
گونه گون ظاهراً اما سر و ته یک کرباس

مهر بر لب زده بودند و تماشا کردند
از پس حادثه‌ها چهره هویدا کردند

این جماعت چه شباهت به خمینی دارند؟!
چقدر در دل خود شور حسینی دارند؟!

مگر این نغمه ز نای شهدا جاری نیست؟
مگر این زمزمه در خون خدا جاری نیست؟

که سکوت من و تو وقت خطر جایز نیست
کوفه کوفه است ولی ترک سفر جایز نیست

همه گفتند بمان مرتبه پیمایی کن
در همین مکه اقامت کن و آقایی کن

دست کم سمت حوالی وطن هجرت کن
ای عقیق از همه بگذر به یمن هجرت کن

همه گفتند بمان او سخنی دیگر داشت
آن سفر کرده هوای وطنی دیگر داشت
 
**

کوچ کرد از وطنش بال و پری پیدا شد
رفت در جاده شتابان سفری پیدا شد

شب تاریخ پر از قهقهه غفلت بود
ناگهان عطر دعای سحری پیدا شد

بانگ زد عقل که" اقبالِ" شقایق با اوست
" نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد " 3

گفت هنگام قیام است سر و جان بازید
سر مید اگر فتنه گری پیدا شد

وای اگر اهل بصیرت اُحد از یاد برند
چون غنیمت زدگان ترک خود از یاد برند

وای اگر مزرعه‌ها سوخته با رعد شود
ملک ری آفت عُمر عمَر سعد شود

گفت ای پاکدلان ختم به خیر است این راه
راه بیداری صد حر و زهیر است این راه

گفت ای پاکدلان سنت مألوف چه شد
ای جوانان عرب امر به معروف چه شد

این چنین بود اگر یک شبه رسوا شد خصم
با دو صد دبدبه و کبکبه رسوا شد خصم

این چنین است که ما بیرق و پرچم داریم
هر چه داریم من و تو ز محرم داریم

هر چه داریم از آن مرد شهادت پیشه است
که نماد شرف و عاطفه و اندیشه است
 
**

آنکه آموخت به موسی جگران نیل شدن
بر سر ابرهه‌ها جیش ابابیل شدن

بین محراب دعا چون زکریا بودن
در دل طشت زر حادثه یحیا بودن

این چنین بود که ایران همه عاشورا شد
با سر انگشت دعا مشتِ خیانت وا شد

و حسین بن علی باز به امداد آمد
و چنین بود خدای تو به مرصاد آمد

عبرت آموز ز تاریخ که خائن کم نیست
این هم از عبرت ایوان مدائن کم نیست

و خدا هست و هر آن چیز که از وی باقی است
فتنه خاموش شد اما نهم دی باقی است
_________________
1.   در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن/شرط اول قدم آن است که مجنون باشی. حافظ
2.   این همان قصه اسلام ابوسفیاناست.محمد کاظم کاظمی
3.   اقبال لاهوری

 

شعر از : جواد محمد زمانی


باز هم فتنه! امان از فتنه‌های رنگ رنگ
باز هم کشتار و غارت، باز سوغات فرنگ

میهن من! باز زخم از نابرادر خورده است
گرم جنگ رو‌به‌رو، از پشت خنجر خورده است

حرف دارد با دل ما، قدر یک تاریخ حرف
سرخی خون شهیدان بر سپیدی‌های برف

باز هم ابلیس، از صورت نقاب انداخته
جاهلیت شعله بر جان کتاب انداخته

خاک میهن! باز هم جسم شهیدی سهم توست
شرحه شرحه پیکر سرو رشیدی سهم توست

باز با کبریت دشمن آتشی افروختند
در میان شعله دیدم خشک و ‌تر می‌سوختند

چیست کار و بار دوزخ‌زاده‌ها؟ آتش زدن
ی و کشتار و قرآن خدا آتش زدن

باز هم خون. خون پاک لاله بر چنگال گرگ
برنگشتن‌های سنگین پدرهای بزرگ

باز هم خوش‌رقصی باروت‌ها در بادها
کُشته‌سازی‌‌های ‌هالیوودی جلادها

این طرف نابود شد دارایی نان‌آوری
آن طرف خاکستری ماند از جهاز دختری

باز از داغ شهیدان سینه‌ها غوغا شده
آه از آن نوزاد یک‌ماهه که بی‌بابا شده

در گلومان خشک شد فریادهای اعتراض
در هجوم ‌های و هو گم شد صدای اعتراض

در کمین بودند گرگان، فتنه در سر داشتند
خواب‌هایی دیده بودند و سر شر داشتند

خواب می‌دیدند هر قشری به میدان پا نهد
هر گروهی با شعاری در خیابان پا نهد

این یکی فریاد استعفای دولت سر دهد
آن یکی در آتش تعطیلی مجلس دمد

هر یکی چیزی بگوید، حق و باطل گم شود
موجی از سردرگمی‌ها قسمت مردم شود

خویش را در خیل مردم جا دهد آشوبگر
یعنی از مردم بگیرد جان و از مردم، سپر

آتشی خیزد که خاموشی نگیرد سال‌ها
کینه‌هایی که فراموشی نگیرد سال‌ها

صبح یک‌شنبه کلامی‌ روی آتش آب ریخت
فتنه را دیدم که حیران و هراسان می‌گریخت

تا صف مردم از این آشفتگی‌ها دور شد
اغتشاشی کور بر جا ماند و فتنه کور شد

باز هم از فتنه‌ قابیل رد شد کاروان
با تولای علی از نیل رد شد کاروان

فتنه رفت و فتنه‌گردان، غرق رسواییش ماند
انقلاب ما در اوج اقتدار خویش ماند

با کلامی ‌مختصر نیرنگشان بر باد رفت
خرج‌های چند سال دشمنان بر باد رفت

 گرچه بعضی از خودی‌ها آن زمان دلخور شدند
از سؤال و شبهه و نقد و تأمل پر شدند

از چه رو آقا خودش را خرج دولت کرد باز؟
خویش را آماج تیغ طعن و تهمت کرد باز

غافل از اینکه چه جنگی پشت این صحنه به پاست
در کمین‌گاهند گرگان لحظه‌ای غفلت خطاست

خضر راه است او، دگر چون و چرا کردن چرا؟
نور ماه است او، تو راه از چاه بشناس و بیا

از ریاض و لندن و پاریس این آتش رسید
دود آن هم می‌رود در چشمشان، خواهند دید

حاجیان بار بسته جانب میقات غرب!
چیست جز تحریم و آشوب و بلا سوغات غرب؟

با صف اول نشینان فاش می‌گوییم راز
اعتراض ما سر جای خودش باقیست باز

اعتراض ما به سستی‌های تدبیر شماست
از گرانی‌ها، از این شش سال تأخیر شماست

مردم آرام ما از این تلاطم دلخورند
 دلخوشان بازی برجام! مردم دلخورند

از معطل‌کردن کشور سر میز فریب
که نشد از آن به‌جز تحریم روزافزون نصیب

دم به دم از گفت‌وگو با اجنبی دم می‌زنید
پس چرا در گفت‌وگو با مردم خود الکنید؟

مردم ما از تکبر، از تورم شاکی‌اند
از لجوجان ت‌باز، مردم شاکی‌اند

نسل آدم تا قیامت، ایمن از قابیل نیست
با فریدونی که خود ضحاک شد تکلیف چیست؟

طعنه بر دست عدالت می‌زند قارون عصر
مردمان را خرد و کوچک دیده از بالای قصر

باز گردید آی.‌ ای دلدادگان آمریکا
 راه‌حل اینجاست آری در همین ایران ما

وای بر آنان که دل دارند با دشمن گرو
آمریکاپرستان با‌ترامپ و پومپئو!

هر که خاک این وطن خرج خویش کرد
باخت و یک عمر بدبختی نثار خویش کرد

جان مولا با ولی این عهد و پیمان مشکنید
این نمک خوردید صد بار، این نمکدان مشکنید

هر که با خوبان خیانت کرد سیلی می‌خورد
فاسد اینجا بی‌برو برگرد سیلی می‌خورد

گردنه در گردنه این راه هم طی می‌شود
آخر هر فتنه‌ای اینجا نُه دی می‌شود

با چراغ لاله‌ها اینک ره ما روشن است
راهیان صبح می‌دانند فردا روشن است

 نو به ‌نو با هر شهیدی عهد ما تجدید شد
راه سبز ما به خون سرخشان تمدید شد

باز دل، چشم انتظاری را روایت می‌کند
صاحبی داریم ما، ما را هدایت می‌کند

جان هستی اوست باید بگذریم از جان خویش
تا ظهورش برنگردیم از سر پیمان خویش

 

شعراز: میثم مطیعی درباره اغتشاشات ۹۸

 


مهدی رسولی مداح اهل بیت(ع) در جلسه هیأت ثارلله زنجان در حسینیه شهدا به شعرخوانی درباره وقایع روز کشور پرداخت.

 

باید چه کرد جان به لب‌ها رسیده را

باید چه کرد این همه قد خمیده را

باید چه کرد این همه جولان درد را

باید چه کرد خائن روز نبرد را

باید چه کرد مردم از حرف خسته را

دنبال نان و آب غرور شکسته را

این مردمی که این همه خون هدیه داده‌اند

این‌ها که خود تجسم سعی و اراده‌اند

این‌ها که سر به سر پر از ایمان و باورند

این‌ها که سر سپرده فرمان رهبرند

این‌ها که صاحبان قیامند و انقلاب

باید فقیر نان بشوند و اسیر آب

این مردمی که صلح و سلامست حقشان

آیا سکوت و بغض مدام است حقشان؟

لبریز خشم از این همه تدبیر گشته‌اند

سریز سفره‌های حرام است حقشان

این مردمی که اسوه ایثار بوده‌اند

کی لایق تفضل اغیار بوده‌اند

بعضی که روی خون دل خلق، مست خواب

در دستشان زمام امور است در عذاب

بعضی که سخت عاشق غیرند ظاهراً

آنان که حال آل زبیرند ظاهراً

بالا نشین شهر و زر اندوز دهر نه

شیخ شیوخ و عابد دیراند ظاهراً

بوی تکبر است بلند، از کلامشان

بی‌احترامی است به مردم مرامشان

غرق‌اند پیش چشم همه در فسادها

خرج زیاده‌خواهی‌شان اعتمادها

باید گرفت پای فرار از کمندشان

باید برید دست به غارت بلندشان

هرکس دراز کرده به این سفره دست را

باید بگوید آورده این همه را از کجا

دیگر بس است هرچه صبورانه زیستیم

باید مقابل صف اینان بایستیم

ما از تلاش واهی اینان فراتریم

پس ناامید و خسته و سرخورده نیستیم

شاگردان مکتب زهرا و حیدریم

یک خط بس است، بلکه بفهمند کیستیم

اول قدم به روی کافران زدیم

تا بعد روبروی منافق بایستیم

از این جماعت، عقده اگر باز می‌شود

از گام دومی است که آغاز می‌شود

آری علی که هست امام من و شما

امروز دل سپرده به نام من و شما

این واپسین نفس نفس دشمنان ماست

این دومین قدم به سوی وعده خداست

امروز باز این گام کار جوانان مخلص است

امروز باز نوبت مردان بی‌ریاست

امروز اگر عدالتمان خدشه دار شد

پس رمز فتح مکه ما نام مرتضی است

با این همه چه موقع عزلت گزیدن است

آن که آرمان جهانی‌اش کربلاست

ما اعتکاف و عزلتمان کنج سنگر است

این دومین قدم به سوی فتح خیبر است

امروز وقت خیزش دیگر رسیده است

فریاد خون دوباره به سنگر رسیده است

این گام شرط اولش از خود گذشتن است

آینده اش از آن جوانان میهن است

باید عبور کرد در این گام اگر چه دیر

از خستگی خیل پدرخوانده‌های پیر

آن‌ها که روز و شب دم از اصلاح می‌زنند

اما پس از تسلط‌شان راه می‌زنند

ارباب‌های وعده و اسطوره نفاق

معنا کنندگان شقاقند و افتراق

باید عبور کرد در این گام اگرچه دیر

از خستگی خیل پدرخوانده‌های پیر

از ناکسان نابلد عافیت طلب

از کاسبان اصل، اصول، خدا و رب

باید عبور کرد در این گام از این و آن

از هرجناح خسته، دل‌سرد و ناتوان

دیگر زمان سعی و خطاها گذشت و رفت

دوران رأی روی هواها گذشت و رفت

طی شد زمان تاخت تاز ملیجکان

ماند است شاه جائر و ناز ملیجکان

ای کاش بعد این هم تحلیل و افترا

محکوم می‌شدند به یک عمر انزوا

باید عبور کرد در این گام از این و آن

باید گذشت از دل دریای بی‌کران

حالا که پیر و سید ما دل زده به نیل

باید گذشت از دل این سیل بی‌بدیل

حالا که عرصه، عرصه تکبیر مالک است

روی سر معاویه شمشیر مالک است

حالا که لحظه ،لحظه حساس ماجراست

آیا مجال اشعری و عمروعاص هاست

باید گرفت منشاء طغیان فتنه را

باید شکست هیبت جولان فتنه را

حالا که جان ما به فدای سر علی است

امروز روز همدلی لشکر علی است

باید یکی دمار خوارج درآورد

مالک سر معاویه را تا بیاورد

راهی نمانده است به امید آخرین

می‌آید او که منتظر اوست این زمین

آینده پیش روی من و ماست ای عزیز

مقصد هنوز مسجد الاقصی است ای عزیز

این دومین قدم که قدم می‌زنی در آن

راهی به سوی خیمه مولاست ای عزیز

امروز در مسیر ولایت چه می کنی

در اضطراب راه تو فرداست ای عزیز

طبق کلام حضرت حق باش مطمئن

این خاک نیز ارثیه ماست ای عزیز

 

شعر از :امیرعلی شریفی


فتنه شاید، روزگاری اهلِ ایمان بوده باشد
آه! این ابلیس شاید، روزی انسان بوده باشد

فتنه شاید، در لباسِ میش، گرگی تیزدندان
در لباسی تازه شاید، فتنه چوپان بوده باشد

فتنه شاید، کُنجِ پستوی کسی، لای کتابی؛
فتنه لازم نیست حتماً، در خیابان بوده باشد

فتنه شاید، در صفِ صِفّین می‌جنگیده روزی
فتنه شاید، در زمانِ شاه، زندان بوده باشد!

فتنه شاید، با امام از کودکی همسایه بوده
یا که در طیّاره‌ی پاریس- تهران بوده باشد

فتنه شاید، تابی از زُلفِ پریشانِ نگاری
فتنه شاید، خوابی از آن چشم فتّان بوده باشد

فتنه شاید، این‌که دارد شعر می‌خواند برایت؛
وا مصیبت! فتنه شاید، از رفیقان بوده باشد

ذرّه‌ای بر دامنِ اسلام، نَنْشیند غباری
نامسلمانی اگر، همنامِ سلمان بوده باشد

دوره‌ی فتنه‌ست آری، می‌شناسد فتنه‌ها را
آن‌که در این کربلا، عبّاس دوران بوده باشد

فتنه خشک و ‌تر نمی‌داند، خدایا وقتِ رفتن
 کاشکی دستم به دامان شهیدان بوده باشد

 

شعر از : مهدی جهاندار  


 

رفیق نیمه ی راهی کلان شدی گوجه!
شریک خوان ز ما بهتران شدی گوجه!

کنار سفره من و تخم مرغ یادت هست
چه روزها که تو یار دهان شدی گوجه!

تو شصت درصد وزن منی ولی حالا
رسیده ای به فلک آسمان شدی گوجه!

سراغ من نمی آیی و ژست می گیری
کنار موز نشستی گران شدی گوجه!

سلام خدمتتان داشت دوش بادمجان
فراری از همه ی دوستان شدی گوجه!

لبانت آلبالویی و دهانت آناناس
شبیه خال لب هندوان شدی گوجه!

اگر چه هم قد تاریخ سن و سالت هست
اخیرا از همه جانب جوان شدی گوجه!

تو پرتقال نبودی که سال سال بیایی
میان میوه جماعت، نشان شدی گوجه؟!

کیوی غلام نگاهت، انار خال لبت
رئیس دسته ی نام آوران شدی گوجه!

تو ماه ناز کدامین قبیله ی ملسی
که سرور همه ی واژگان شدی گوجه!

حدیث نفس نگویم! حدیث تقدیر است
که یک شبه زدی و جاودان شدی گوجه؟!

به بوته ی گلی کرت های ده سوگند
به قطره قطره ی آبی که از آن شدی گوجه!

تنت تنیده به گل بود توی آبادی
به شهر آمدی و نغمه خوان شدی گوجه!

خلاصه با همه ی حال و روز پیشینت
سری به هم زده ای ،از سران شدی گوجه!


شاعر : اسد فرهمند

شاعر طنزپرداز

 

پس از این اتفاقات تلخی که در کشور عزیزمان به دست آشوبگران و دشمنان رخ داد ،خواندن یک شعر طنز بد نیست


شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزل های فراوان باشد

نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد

سایه ی ابر پی توست دلش را مشکن
مگذار این همه خورشید هراسان باشد

مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد

چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
::
فکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد

چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیّر دهن غار حرا وا مانده

عشق تا مرز جنون رفت در این شعر ،محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر، محمد

شأن نام تو دراین شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازه ی یکدیگر نیست

از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آن سوتر از اندیشه و در را بستی

رفتی آن جا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید

عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته

پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد

آن چه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز

شاعر این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد

 

شاعر: سید حمیدرضا برقعی در ستایش پیامبر اسلام (ص)

 


 

عاشقی دردسری بود نمی دانستیم

حاصلش خون جگری بود نمی دانستیم

پر گرفتیم ولی باز به دام افتادیم

شرط بی بال و پری بود نمی دانستیم

آسمان از تو خبر داشت ولی ما از تو

سهممان بی خبری بود نمی دانستیم

آب و جاروی در خانه ی ما شاهد بود

از تو بر ما گذری بود نمی دانستیم

این همه چشم به راهی نگرانم کرده

عاشقی دردسری بود نمی دانستیم

.

تا ظهورت چقدَر فاصله داریم آقا

آه از جمعه ی بی تو گله داریم آقا

رفته بودی که بیایی چقدَر طول کشید

عرض کردیم نبودی و سحر طول کشید

ما برای خودمان این همه گفتیم بیا

نذر کردیم به پای تو بیفتیم بیا

تو طبیب دل غم دیده ی مایی آقا

ما که مردیم بیا پس تو کجایی آقا؟

مگر اینکه تو بیایی و حیاتم بدهی

مگر اینکه تو از این وضع نجاتم بدهی

از به خود آمدن این قافله را گم کردیم

وای بر ما پسر فاطمه را گم کردیم

دست برداری از این غیبت طولانی اگر

من به پای تو بریزم طلبی جانی اگر

.

عمروعاصی نشوی، طبل به دستت ندهند

باز با حیله ی سرنیزه شکستت ندهند

عمروعاصی نشوی، پشت امامت خالی است

بی علی دست تو فردای قیامت خالی است

با علی باش که ده ضربه ی دیگر مانده

این علی دوستی از مالک اشتر مانده

با غلامی علی منصب شاهی هیچ است

پیش ماه رخ دلدار سیاهی هیچ است

طعنه خوردیم که خوردیم دگر برگردیم

ولی از معرکه ما سینه سپر برگردیم

.

یادتان هست همه عین برادر بودند

تاجر و کارگر انگار برابر بودند

یادتان هست همه گوش به فرمان بودند

سینه چاک سخن پیر جماران بودند

.

جنگ امروز به دنبال اصول دین است

این همان زخم قدیمی است ببین چرکین است

چشم وا کن اخوی! خوب ببین یار کجاست

نخل بسیار ولی میثم تمار کجاست؟

أین عمّار؟ کجایید جوانان وطن؟

أین عمّار؟ بیایید جوانان وطن

ما محال است که از بیعتمان برگردیم

تا که مثل پسر فاطمه بی سر گردیم

بعد از این شام سیه بار سحر می آید

یوسف گم شده دارد ز سفر می آید

یادمان هست که مدیون شهیدان هستیم؟

اهل جمهوری اسلامی ایران هستیم؟

.

رنگ ها رنگ خزان است بیا برگردیم

این سفر بار گران است بیا برگردیم

صحبت جایزه ملک ری و گندم بود

خواهرت دل نگران است بیا برگردیم

چشم شوری به علی اکبرتان خیره شده

صحبت مرگ جوان است بیا برگردیم

 

شعر ار: صابر خراسانی



 


می‌خواهمت چنانکه شب خسته خواب را

می‌جویمت چنانکه لب تشنه آب را

محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح

یا شبنم سپیده دمان آفتاب را

بی‌تابم آنچنانکه درختان برای باد

یا کودکان خفته به گهواره تاب را

بایسته‌ای چنانکه تپیدن برای دل

یا آنچنانکه بالِ پریدن عقاب را

حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت

چونانکه التهاب بیابان سراب را

ای خواهشی که خواستنی‌تر ز پاسخی

با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

 

شعر از قیصر امین پور شاعری که انقلابی ماند

به مناسبت سالروز درگذشت قیصر شعر انقلاب

روحش شاد و یادش گرامی باد

 

 رهبر معظم انقلاب که علاقه‌‌شان به امین پور و اشعارش بر کسی پوشیده نیست پس از فوت او این پیام را منتشر کرد:

 

بسم الله الرحمن الرحيم

با اندوه و دريغ، خبر تلخ درگذشت شاعر فرزانه‌ي انقلاب دكتر قيصر امين‌پور را دريافت كردم.

از دست دادن او براي اينجانب و براي همه‌ي اصحاب شعر و ادب، خسارتبار است. او شاعري خلاق و برجسته بود و همچنان به سمت قله هاي اين هنر بزرگ پيش ميرفت.

 

درگذشت او آرزوهائي را خاك كرد، ولي راه فتح قله‌ها را اميد است دوستان و ياران نزديك و شاگردان اين عزيز، ادامه دهند. او و دوستانش نخستين رويشهاي زيبا و مبارك انقلاب در عرصه‌ي شعر بودند و بخش مهمي از طراوت و جلوه‌ي اين بوستان، مرهون ظهور و رشد آن عزيز و ديگر دوستان همراه اوست. خداوند پاداش خوبيهاي او را امروز كه بيش از گذشته به آن نيازمند است، با كَرََم و فضل به او برگرداند و او را در آغوش رحمت و مغفرت خويش بگيرد. به خاندان و بازماندگان و دوستان و شاگردان آن عزيز صميمانه تسليت ميگويم.

 

سيّدعلي ‌اي

۹/ آبان/۱۳۸۶

 


 

ديشب به سرم باز هواي دگر افتاد

در خواب مرا سوي خراسان گذر افتاد

چشمم به ضريح شه والا گهر افتاد
اين شعر همان لحظه مرا در نظر افتاد :

با آل علي هر که در افتاد، ور افتاد

اين قبر غريبُ الغُرَبا ، خسرو طوس است

اين قبر مُعین الضعفا ، شمس شموس است

خاک در او مَلجإ ارواح و نفوس است

بايد ز ره صدق بر اين خاک در افتاد

با آل علي هر که در افتاد، ور افتاد

 حوران بهشتی زده اندر حرمش صف

خیل مَلَک از نور طبقها همه بر کف

 شاهان به ادب در حرمش گشته مُشَرّف

اینجاست که تاج از سر هر تاجوَر افتاد

 با آل علی هر که درافتاد، ور افتاد

اولاد علي شافع يوم عَرَصاتند

داراي مقامات رفيعُ الدرجاتند

در روز قيامت همه اسباب نجاتند
اي واي بر آن کس که به  این آل در افتاد

با آل علي هر که در افتاد، ور افتاد

 کام و دهن از نام علي يافت حلاوت
گل در چمن از نام علي يافت طراوت

هر کس که به اين سلسله بنمود عداوت
در روز جزا جايگهش در سقر افتاد

با آل علي هر که در افتاد ور افتاد

 هر کس که به اين سلسله ي  پاک جفا کرد
بد کرد و نفهميد وغلط کرد وخطا کرد

ديدي که يزيد از ستم و کينه چه ها کرد
آخر به درک رفت و به روحش شرر افتاد

با آل علي هر که در افتاد ور افتاد

 ای قبله ی هفتم که توئی مظهر یاهو

ای حجت هشتم که توئی ضامن آهو

 ما جمله نمودیم به سوی حَرَمَت رو

از عشق تو در قلب و دل ما شَرَر افتاد

 با آل علی هر که درافتاد، ور افتاد

 

شعر از : سید اشرف الدین حسینی (نسیم شمال)


چشم وا کن احد آیینهء عبرت شد و رفت دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت آنکه انگیزه اش از جنگ غنیمت باشد با خبر نیست که طاعت به اطاعت باشد داد و بیداد که در بطن طلا آهن بود چه بگویم که غنیمت رکب دشمن بود داد و بیداد برادر که برادر تنهاست جنگ را وا مگذارید پیمبر تنهاست یک به یک در ملاء عام و نهانی رفتند همه دنبال فلانی و فلانی رفتند همه رفتند غمی نیست علی می ماند جای سالم به تنش نیست ولی می ماند مرد مولاست که تا لحظهء آخر مانده دشمن از کشتن او خسته شده ٬در مانده

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اشپزی منتخب سایت های ایرانی گلچین مطالب فان سیتی , عکس بازیگران, عکس خنده دار, عکس عاشقانه, مدل لباس تعمیرگاه مجاز تعمیر ماکروویو،مایکروویو کانال تلگرام جوک خفن-عکس خفن و گیف و فیلم انجام پروژه های ژنتیک -انجام پروژه های pso -انجام پروژه های معرفی انواع حافظه و حافظه جانبی لپ تاپ، گوشی موبایل، تبلت